از منبودن تا ماشدن

به گزارش اکسپرس بلاگ، خبرنگاران نصرالله حدادی ـ فرهنگ مشارکت؛ سخن امروز در این باب است؛ امری که در میان ما ایرانیان، چندان پررنگ نیست و به قول قدیمی ها: دیگ شراکت به جوش نمی آید و آشپز که دوتا شود، آش یا شور می شود و یا بی نمک متأسفانه باور عمومی ماست و به همین دلیل و دلایل عدیده دیگر، تشریک مساعی، در امر کار و پیشرفت امور -چنان که باید و شاید- مورد قبول جامعه ما نیست.

از منبودن تا ماشدن

یکی از آفات جامعه ما پارتی بازی است و متأسفانه به دلایل بسیار، در این زمینه نیز، از جزیی ترین تا کلی ترین امور زندگی و کار را، در پی آشنا و دوست می گردیم، تا واسطه شده و کار ما زودتر راه بیفتد و در این زمینه، یاد معلمی می افتم که در سال 1347، برای ما دانش آموزان در درس ریاضی مثالی زد که چون زخمی عمیق بر لوح ذهنم نشسته است و در همان زمان، معترض این گفته معلم شدم و جوابم: بزرگ میشی، خودت حالیت میشه بود و باگذشت روزگار، در آن سن دریافتم که حداقل پارتی بازی امری کاملاً جاری و ساری، در آن هنگام در تمامی امور بود و گویا در روزگار ما هم، هست و به اشکال گوناگون درآمده و به خودی خود، یکی از مفاسد اجتماعی ماست.

دبیر ریاضی ما، به هنگام توضیح نماد پریم (َ) و همچنین پِ زگوند ()، ضمن تشریح استفاده از آن ها برای واحد طول و دقیقه قوسی و ثانیه و ثانیه قوسی، به زبان طنز گفت: صد البته، در ایران، شما نیاز به سه پ دارید: پ، پپرین، پ زگوند؛ پول، پارتی و پررویی! و اگر هرکدام این سه را نداشته باشید، کُمیت تان لنگ است و سعی کنید هرسه آنها را کسب کنید.

انگشت سبابه را به نشانه اجازه بلند کردم و گفت: بگو. پرسیدم: اگر این گونه است که شما می فرمایید، پس چه نیازی به تحصیل و رنج درس خواندن، که با قیافه حق به جانبی، پاسخی داد که در بالا درج شد.

هرچه بر عمرم افزوده شد، وقوف بیشتری حداقل بر دو عامل اول، یافتم و برای رسیدن به مقصود، باید منافع فردی را در نظر گرفت و کاری به صلاح و صرفه جامعه نداشت، تا به آن حد که اگر قرار بود، کاری را به صورت جمعی پیش ببریم و متوسل به این و آن نشویم، به ما تاکید می کردند: شریک؟ اگر شریک خوب بود، نعوذبالله، خدا هم شریک داشت، و با این جمله مأیوس کنند، راه هرگونه تشریک مساعی، تکیه به دانش اجتماع (خرد جمعی) را طرد می کردند، و غافل از این امر که، همه چیز را همگان دانند و اگر همگان از مادر زاده نشده اند باید کوشید در قالب کار جمعی و همگانی به مقصود و مقصد رسید و در عالم نشر و کتاب کمتر شاهد امر شراکت هستیم و بسیاری از کش مکش های فردی و جمعی، باعث از هم گسیختن امر نشر شده است، و نمونة آخرش، کتابِ زمان، و تعطیلی این مؤسسه نشر پیروز، که اختلاف سلیقه، آفتی به جان آن شد، چه این که قبل از آن به دامان نیل افتاد و یکی از پیشروترین ناشران کشرو، در دهه سی و چهل، در روزگار ما، کمترین خبری از آن به گوش می رسد و از سوی دیگر، چه بسیار مؤسسات نشر کتاب، که به رغم ده ها سال فعالیت، با فوت صاحبِ آن، و یا مسائل موجود در جامعه، از فعالیت باز ایستاده اند و صدها جلد کتاب خوب و خواندنی، بلاصاحب و تکلیف رها شده اند. انتشارات ابن سینا و مرحوم ابراهیم رمضانی، بهترین مدعاست.

آیا در روزگار ما، آن هم در صنعت نشر کتاب، بودند و یا هستند مؤسسات نشری که به صورت شرکت تأسیس شده، پیروز بوده و همچنان با پیروزیت این راه را ادامه بدهند؟ بله، شرکت سهامی انتشار، که از مؤسسین اولیه آن، دیگر کسی باقی نمانده، اما راه آن بزرگان، همچنان ادامه دارد. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، و چند شرکت نشر دیگر، و صد البته با فراز و فرود.

گاهی این گونه شراکت ها، تنها با گفتن چند کلمه، به عقدی چندین ده ساله انجامیده و نمونه های پیروزی از این گونه مؤسسات نشر، انتشارات آگاه و مرحوم حاج محسن بخشی ـ که در 13 آبان 95 درگذشت، و سال جاری پنجمین سالگشت درگذشت این دوست و ناشر نازنین بود ـ با جناب حسین حسین خانی عزیز، که در قالب آگه نیز توسعه پیدا کرد و شراکت لفظی آنان، تا آخرین لحظه حیات حاج آقا محسن بخشی ادامه داشت.

نمونه دیگر این گونه شراکت که شصت سال دوام آورد و متأسفانه، با یک حادثه ناگوار، می رفت به نقطه پایان خود برسد که به همت تنی چند از دوستان این امر از قوه به فعل نیامد: انتشارات مروارید با مجید روشنگر ـ1316 ـ منوچهر حسن زاده، ـ 1312 ـ پرویز علی بیک ـ 1313 ـ و فریدون نیکنام 1370ـ 1314 ـ که از سال 1340 شروع به کار کردند و با درگذشت دردناک امیر علی بیک عزیز، می توانست به شصت سال کار عاشقانه و شراکت محبت آمیز پایان دهد و خدا را شکر که با درایت دوستان در انتشارات مروارید، تدوام حیات این انتشارات پربار و خوشنام، ادامه می یابد.

مجید روشنگر، از ابتدا به رغم شراکت، چون کارمند وزارت امور خارجه بود، کمتر فرصت می یافت در امر نشر کتاب، با دوستان همراه باشد، اما همفکر بود و تجربه خود در فرانکلین را در مروارید به کار می گرفت.

منوچهر حسن زاده، نظامی خوش ذوق و سلیقه ای که هم اکنون در سن 88 سالگی، هنوز هم پای کار است و یکی از شرکاست و با فوت فریدون نیکنام در سال 1370، همسر ایشان، یار و مددکار مروارید شد و پرویز علی بیک، به خاطر بالارفتن سن، کمتر فرصت می یافت در امر تولید کتاب، همانند دوران جوانی، با دوستانش تشریک مساعی کند و این اواخر، به همراه فرزند نیک نامش، امیر، گه گاه در دفتر انتشارات مروارید حاضر می شد و سر می زد و با حادثه رخ داده برای امیر علی بیک در دوازدهم تیرماه سال جاری، فقط ماند منوچهر حسن زاده و با دوراندیشی او، و همراهی مجید، روشنگر و پرویز علی بیک، سهام این شراکت محبت آمیز، به فروش رسید، تا در روزگار ما، نقطه پایان، بر شصت سال فعالیت انتشارات مروارید گذارده نشود.

دوستان خوبم مهران بخشی و ناصر بخشی، و همچنین ابراهیم کریمی و مهدی میردشتی، پس از اعلام فروش سهام این انتشارات پا پیش نهادند و با تسهیلی که به عمل آمد، به همراه، منوچهر حسن زاده، هرکدام صاحب 20 درصد سهام مروارید شدند و می توان حدس زد که ان شاءالله شاهد صدمین سال حیات این انتشارات بود.

البته شنیدم دوستان دیگری نیز در این زمینه پیشقدم شدند و قرعة فال را به نام این دوستان عزیز زدند و خبر بهجت اثری است که هر دوستدار کتاب و فرهنگ این سرزمین را شاد می کند.

مروارید، شرکت ثبت شده نبود، رفاقت موجود در بین دوستانِ همراه باعث شصت سال دوام آن شد و طبیعی است که با گذشت شش دهه و فراز و نشیب های بسیار در اجتماع ها و همچنین سال خوردگی شرکای اولیه، قهراً می باید دچار تغییر و تبدیل می شد و صد افسوس که با درگذشت امیر علی بیک عزیز، این امر تسریع شد و با حسن نیت و مشارکت فکری، این عزیزان پای کار آمدند، تا مروارید بماند و می ماند.

خبر را مهران بخشی عزیز، در سالگشت پرواز ابدی پدر مهربانش، به من می دهد و بسی باعث شادی ام می شود و در کنار راه اندازی دیدآور در محل سابق انتشارات طهوری، باید این پیش قدم شدن را به فال نیک گرفت.

با ابراهیم کریمی ـ که دوستی شصت ساله دارم، به خاطر این که بچه محل بودیم و هنوز هم به گونه ای هستیم ـ تماس می گیرم و به او تبریک می گویم و ضمن استقبال از نگارش مطلب پیرامون این اتفاق خوش و میمون می گوید: نگاه من و دوستان، از خرید سهام انتشارات مروارید، مطلقاً مادی نیست، جای افسوس داشت که شصت سال فعالیت های این مؤسسه نشر خوشنام، با درگذشت امیر عزیز و سالخوردگی دوستان، به پایان خود نزدیک شود و وقتی به ما پیشنهاد شد، با شناختی که از دوستان داشتم، پایان به جای چهار شریک ـ هرکدام با بیست وپنج درصد سهم ـ چهار تن در کنار جناب منوچهر حسن زاده قرار گرفتیم و ایشان، با فروش پنج درصد از سهم خود، هرکدام از ما، صاحب 20 درصد سهام شدیم و مروارید، به یقین راهِ گذشته را استوارتر ادامه خواهد داد و تجربه عزیزانی که در این انتشارات، ده ها سال، حضور داشتند، چراغ راه ما خواهد بود.

مجموعه دوستانی که هرکدام در عرصه های مختلف نشر، دارای تجربه فراوانی هستند و فردای بهتری را می توانند برای مروارید رقم بزنند.

این تجربه گران بها، می توان سرمشقی باشد برای تمامی مؤسسات نشر. تجارب تلخی همانند ابن سینا و رنج چندین ده ساله مرحوم ابراهیم رمضانی، برای ده ها موسسه نشر دیگر، تکرار نشود. در این گونه مشارکت ها و همفکری ها، نیازی به پول زیاد و پارتی و پا را از حد فراتر گذاشتن، نیست و با حسن نیت، پشتکار، صداقت، صراحت، صمیمیت و مهربانی و خرد جمعی، می توانیم کارها را پیش ببریم. با امید این امر که یقین دارم، این گونه حرکات مثبت، باعث رشد و بالندگی صنعت نشر کشور می شود، برای دوستانم آرزوی پیروزیت می کنم و به امید روزهای بهتری می نشینیم.

و سخن پایانی را با گفته های پرویز علی بیک عزیز ـ که می دانم داغدار فرزند نازنین اش امیر عزیز است ـ در گفت وگو با من، در تاریخ شفاهی کتاب به پایان می برم: ... روزی مجید روشنگر که از دوستان من و مؤسس و پایه گذار انتشارات مروارید بود و در سازمان کتاب های جیبی هم زیرنظر آقای صنعتی [زاده] کار می کرد، به من پیشنهاد کار در زمینه نشر داد. من به همراه روشنگر، و فریدون نیکنام پایه اول انتشارات مروارید را گذاشتیم و بعد از آن آقای منوچهر حسن زاده هم به ما اضافه شد. من بعد از پایان کار در مدرسه، به کار در انتشارات مشغول می شدم. نیکنام مهندس کشاورزی و حسن زاده افسر ارتش بودند و روشنگر در وزارت امور خارجه کار می کرد. آنها به واسطه شغل هایشان نمی توانستند به طور ثابت حضور داشته باشند. جعفر صمیمی مدیر چاپ خانه ای در خیابان گوته بود که با روشنگر سابقه آشنایی داشت. او به روشنگر گفته بود شخصی به نام رستگاری مغازه اش را در خیابان انقلاب نمی تواند اداره کند و به این شرط که هر زمان خواست بتواند مغازه را پس بگیرد می خواهد مجانی آن را در اختیار شما بگذارد. ما آن مغازه را گرفتیم و این تملک 30 سال ادامه پیدا کرد. زمانی که آقای رستگاری از ما خواست تا کتاب فروشی خانه کتاب، یا در واقع همان مغازه اش را تحویل بدهیم، به او گفتم: اینجا را با کتاب هایش می خواهید، یا بدون آنها؟ اگر به همراه کتاب می خواهید، همین الان کلید مغازه را به شما تحویل می دهیم، در غیر این صورت بعد از فروش کتاب ها، مغازه را تقدیم می کنم. او از گرفتن کتاب ها صرف نظر کرد و ما هم کتاب فروشی را بعد از دو ماه در سال 1371 تحویل دادیم. در خیابان انقلاب، چهارراه قدس، ساختمانی در حال ساخت بود و ما سرقفلی مغازه فعلی کتاب فروشی مروارید را خریداری کردیم. (تاریخ شفاهی کتاب، صص 9 ـ 398).

مروارید، از کوچه شیروانی در خیابان نادری شروع کرد و امروز، در یکی از بهترین نقاط روبه روی دانشگاه تهران، مأوا دارد و به قول امروزی ها، با تشریک مساعی دوستان، پرچم آن همچنان بالا باقی می ماند.

نه پول زیاد، نه استفاده از راه های نامشروع و نه پا را از حد خود، بیرون گذاردن، باعث پیروزیت نمی شود و این امر را از حد خود، بیرون گذاردن، باعث پیروزیت نمی شود این امر را علی بیک، حسن زاده، نیکنام و روشنگر، درگذشته نشان دادند و مهران و ناصر بخشی و مهدی میردشتی و ابراهیم کریمی، بار دیگر آن را به اثبات خواهند رساند.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران
انتشار: 22 آذر 1400 بروزرسانی: 22 آذر 1400 گردآورنده: expresblog.ir شناسه مطلب: 18580

به "از منبودن تا ماشدن" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "از منبودن تا ماشدن"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید